تولد یازده سالگی یگانه
یگانه جون تولد یازده سالگی تو بهت تبریک میگم گلم دوست داشتی برات تولد بگیرم دوستا تو دعوت کنم منم دلم میخواست ولی نشد انشاالله جبران کنم شب تولد با دایی جون خاله جون و مادر جون رفتیم پارک شهید زارع جای حسین دایی جون خالی امیر حسین هم گفت همین امشب برام تولد بگیرین هرچی بهش گفتم تولدت ماه بد هست گریه که چرا برای اجی تولد میگیرین برای من نمیگیرین خرجش یه کادو بود وشمع گرفتم دیگه امیر زور گو تولدت مبارک یک ماه زود تر
کادوی تولدتون کفش بود جعبه ی کفش یگانه بزرگتر بود امیر خان گریه که من
کادوی بزرگتر و میخوام از اونجایی که به صدای گریه ت حساسم کادوی یگانه رو تو
باز کردی کادوی تو رو یگانه کادو که باز شد قانع شدی همه گفتن کفشت دخترونه
هست کادوی خودت و گرفتی
کلاس هایی که تابستان امیرم رفت کلاس نقاشی و قران به روش اشاره که
متاسفانه خیلی اذیتم میکنه کلاس قران دقیقا کنار صندلی امیر باید بشینم اگه یک
ثانیه برم بیرون باهام میای نمیدونم چه جوری باید قانع بشی که تنها بری کلاس
اینم از عکس تولد حضرت معصومه و روز دختر روز دختر و به همه دخترای گل
تبریک میگم یه تبریک مخصوص هم به دخملی خودم یگانه جون
یه سوال خنده دار امیر حسین یه روز از من پرسیدی مامان من چند سالمه گفتم
چند روز دیگه پنج سالت تموم میشه شش ساله میشی گفتی نه مامانی من
شمع تولد اجی و تو خونه نبودی روشن کردم فوت کردم الان یازده ساله نیستم
اولش کلی بوسیدمت برات توضیح دادم هر شمعی رو فوت کنی که بزرگتر
نمیشی کوچولو بمون واسه چی میخوای بزرگ بشی عزیزم.
ترسیدن امیر حسین
یه روز امیر ویگانه داشتن توی اتاق قایم موشک بازی میکردن نوبتی چشم
میزاشتن هربار امیر حسین میرفت جا میخورد یگانه زود پیداش میکرد
امیر بهم گفت مامانی من وببر یه جایی که ابجی پیدام نکنه منم بردمش توی کمد
دیواری پشت لباسا در کمد وبستم گفتم حرف نزن ابجی هر چی گشت پیدات
نکرد یه دفعه ای دیدم امدی توی گوشم میگی مامان من اون تو خیلی ترسیدم
اخ قربونت برم الهی.