پارک افتاب
عکس های دی ماه دو گلم
یه شاخه گل رز برای بابا خریدیم تولد علیرضا تو مهد امیر جون خلاقیت افسانه جون مربی مهد امیر حسین از تمام بچه ها اثر انگشت گرفت وقول دادن بچه ها که بازیگوشی نکنن . جالب بود کادوی علیرضا به بچه های مهد همه ی بچه ها به علیرضا تولدش وتبریک گفتن امیر حسین به علیرضا میگه انشاالله بری سر...
نویسنده :
مامان هاجر
10:43
اخرین روز پاییز وجنگل پاسند
روز اخر پاییز با حسین دایی جون رفتیم جنگل پاسند کلی راه بود خواستیم بریم چشمه ی پاسند جاده شم خیلی خطر ناک بود مه همه ی جاده گرفته بود رفتیم تا نزدیک چشمه بقیه راه وبا ماشین نمیشد رفت رفتیم توی جنگلاش گشتیم خیلی خوش گذشت اینم عکساش توی این جاده هر 10 دقیقه یه ماشین رد نمیشد امیر به دایی جون میگفت الان ماشین میاد پاشو دایی جون بهش میگفت تو توی این جاده ماشین میبینی هههه نگر...
نویسنده :
مامان هاجر
13:32
عکس مهد کودک امیر حسین وشب یلدا
چند تا عکس از مهد امیر جون که افسانه جون زحمت کشیدن برامون فرستادن شب یلدا خونه حسین دایی جون شب یلدا خونه عزیز جون بابایی که امیر حسین وامیر رضا توی استین بلوزشون پرتقال گذاشتن مثلا بازو هاشون بزرگ شده همه کلی خندیدن بچه ها از طرف مهد رفتن چاپخانه با افسانه جون ...
نویسنده :
مامان هاجر
12:35
پارک ملل
اینم از عکس اخر از پارک که بر گشتیم شب شده بود منم باید میرفتم مغازه که خیلی هم دیر شده بود یگانه غذایی که تو یخچال بود گرم کرد میز اماده کرد من وصدا کرد که بیام شام بخورم یه کمی روی کابینت و بهم ریخته بود ولی بازم خوشحال شدم که دیگه بزرگ شده اول ازش تشکر کردم ولی بهش گفتم تو درس خودت وبخون من به کارای خودم میرسم ...
نویسنده :
مامان هاجر
12:39
عکس های مشهد تابستان 1393
تابستان 1393 با عمه وعمو حسن رفته بودیم مشهد به امیر فکر کنم خیلی خوش گذشت چون فقط گریه میکرد هرچی خواست براش خریدیم یگانه جونم با مامانی تو موج های ابی به یگانه خیلی خوش گذشت خدای من یگانه از هیچ ارتفاهی تو سرزمین موج های ابی نمیترسید همه بازی ها رو چند بار سوار شد مامانی فقط نگاه میکرد یگانه شناهم خیلی بهتر از مامان بلد بود حسابی خوش گذشت بهش بازار هم رفتیم پاساز پروما از هتل ما تا پاساز 1 ساعت راه بود با ماشین رفتیم فقط دور زدیم یگانه وامیر وبابایی حسابی خرید کردن مشهد امیر حسینم حسابی شیطنت میکرد تو بازار سوار چرخ دستی بود ...
نویسنده :
مامان هاجر
13:46
بدون عنوان
اولین روز مهر رفتن امیرحسین به موسسه خلاقیت نکا خیلی خوشحال بودی از خونه موقع رفتن تو کلاس گریه رو شروع کردی میگفتی مامانی بامن بیا نمیشد که من بیام تو کلاسمربی تون افسانه جون باکلی ناز کردن تو رو برد تو کلاس صدای گریه هات که تو بغل افسانه جون بودی ازپشت پنجره میشنیدم اشکام کمکم داشت میومد ولی خجالت میکشیدم چون مادرا بودن تو از همه کوچیک تر بودی تو کلاستون یک ساعت گریه کردی بعد که از کلاس امدی بیرون چشمای خوشگلت قرمز بود من فکر میکنم تو مهد احساس امنیت نمیکردی فکر میکردی میخوام بزارمت وبرم چون همیشه مجبورم برا چند روز بزارمت پیش مادری وبرم تهران ببخشید گلم باید برم نمیشه مادر جونم از من بیشتر مواظبت هست گلم فردابرای بردن مهد تو دلم گف...
نویسنده :
مامان هاجر
15:43
عکس باغ وحش ساری
امیرویگانه وقتی حیوانات باغ وحش میدیدن ازشون خوششون میومد ولی من وبابا فقط از طوطی خوشمون امده بود هم رنگاشون قشنگ بود هم خیلی بامزه بودن ...
نویسنده :
مامان هاجر
23:50