یگانه جونیگانه جون، تا این لحظه: 18 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
امیر حسین امیر حسین ، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

خاطرات دوگلم

تولد رقیه جون وکلی شادی

تولد دختر دایی رقیه بود خاله جون الهام براش کیک وشمع وکلاه خرید با مادر جون وعمو حسین وخونواده مارفتیم خونشون براش تولد گرفتیم خیلی بهتون خوش گذشت که اخر تولد امیر دسته گل به اب داد یه گلدون زندایی رو شکوند یگانه هم گوشواره شو گم کرد کلی اخر شب گشتیم تا پیداش کردیم اینام عکسای تولد خانواده گی   ...
10 مرداد 1393

دعا

من از عمق وجود خودخدایم را صدا کردم   نمیدانم چه میخواهی   ولی امروز برای تو برای رفع غم هایت   برای قلب زیبایت برای ارزوهایت   به درگاهش دعا کردم   ومیدانم خدا از ارزوهایت خبر دارد   یقین دارم دعاهایم اثر دارد......
9 مرداد 1393

عید فطر1393و عباس اباد

بارون عید فطر امسال رفتن جنگلمون و خراب کردولی ما رفتیم خونه ی عمه اینا که نزدیک جنگل بود بعد از خوردن نهار که دیگه بارون نمی امد با عمه و عمو جونم ودختر عموم اینا رفتیم عباس اباد بهشهر خیلی خوش گذشت تا حالا نرفته بودیم جای قشنگی بود اینام عکسشه ...
8 مرداد 1393

بدون عنوان

    داشتم حیاط میشستم یه دفعه دیدم امیرم داره با تی حیاط و تی میزنه منم از فرصت استفاده کردم ازش عکس گرفتم بازم تابستان شد یگانه مشغول دوچرخه سوارچه ذوقی هم میکنن ...
5 مرداد 1393

عکسهای یک دونه دختر من یگانه جون

اینجا با دوستای مامانی رفته بودیم جنگل با خانم ولیزاده معلم پیش دبستانی اخرین روز مدرسه تون بود که جشن گرفته بودن دهمین روز بدنیا امدن داداش امیرحسین ا اینجا جنگل نهالستان نکا ست با دوستای مامانی رفته بودیم روز اول مدرسه دخترم با خوشحالی صبح زود بیدار شد  میگفت مامانم شب تا صبح بشه خوابم نگرفت دلم میخواست زودتر برم مدرسه رفته بودیم جنگل با عمه اینا بابا براتون تاب درست کرد همه با هم رفتین روی تاب بابایی رو بگو یه تابو شما پنج نفر اینجام حرم امام رضا توهم دوست داشتی با مامان نماز بخونی چادر سرت کردی اینجام با عمو جون و...
21 تير 1393

خاطرات مکه

  اینجا ما منتظر اتوبوس بودیم که به خاطرتاخیر اتوبوس بابایی برات کبوتر گرفت و یه کمی با هم بازی کردین ن     اینجا هم امیرحسین با عمو و زن عمو       اینجا امیرم روی تخت هتل داشت با پرتقال بازی میکرد اینجا هم غار حراء   رفتیم فروشگاه برای خرید تو هم گذاشتیم تو سبد     اینجا طبقه دوم حیاط خانه خداست من و تو از بالا داشتیم کعبه رو نگاه میکردیم اخه از بالا خیلی قشنگ بود   یه عکس دسته جمعی از همسفرهامون   اینجا هم دوست لبنانی پیدا کرده بودی  ...
20 تير 1393